در میان افکار متفاوت در مورد استفاده کردن یا استفاده نکردن از ابزار چند فکر شاخص وجود دارد

1-      دسته ی اول که هر گونه استفاده از ابزار را برای بهره گیری از طبیعت غیر مجاز می شمارند. امّا چرا؟

بر طبق عقیده ی این عده خداوند همه چیز را بر اساس حکمت آفریده (البته این مورد قبول ما هم هست) و نباید طبیعت الهی را بر هم زد. بنابراین ما حق هیچ دخالتی در طبیعت را نداریم. نتیجه ی این صحبت این است که باید کوچک ترین ابزار را کنار گذاشت.

در این جا مبنای کسب علم شناخت طبیعت الهی برای دست یابی به شناخت خداوند است.

2-      طبیعت خالق دارد ولی لزوما خالقش آن را بر اساس حکمت نیافریده و چون دنیا با طبیعت بکر آن مطابق طبع انسانی نیست بنابراین مجازیم طبیعت را هر گونه که می خواهیم و هر چه قدر که می خواهیم تغییر دهیم و با علم به طبیعت فکر و اراده ی خود را حاکم بر آن کنیم (رنسانس با همین طرز فکر مبدأ تمدن کنونی شد) این همان است که در لسان فلاسفه ی غرب از آن به اراده ی معطوف به قدرت یاد می کنند بنابراین با دید کسب قدرت و تسلط بر طبیعت ابزارسازی شروع شد.

3-      دیدگاه سوم که در واقع میانه دیدگاه اوّل و دوم است طبیعت را دارای خالقی حکیم می داند بنابراین ذرّه ذرّه ساخت طبیعت بر اساس حکمت است امّا این در این جا به این معنی نیست که ما حق هیچ دخالتی در طبیعت نداریم بلکه حد و حدود دخالت ما در طبیعت نیز بر اساس حکمت الهی مشخص می شود بنابراین در این دیدگاه کسب علم چند وجه پیدا می کند اولا شناخت حق و حقیقت و شناخت خداوند و آن چه که بالاتر از او چیزی نیست

دوم شناخت حد و حدود دخالت در طبیعت و تعریف نحوه ی ارتباط با طبیعت که منطبق با حکمت الهی باشد

سوم کسب قدرت ارتباط سالم با طبیعت.

بنابر این نظر؛ ما اجمالا می دانیم که طبیعت بر اساس دقّت و حکمت و با هدفی خاص آفریده شده امّا برای این که از نسبت خود با آن مطلع شویم باید از هدف حکیمانه ی خلقت به طور تفصیلی آگاه شویم. بنابراین وقتی از هدف خلقت هستی آگاه گشتیم به گونه ای رابطه ی خود را با همه چیز را تعریف خواهیم کرد که در مخالفت با هدف خلقت عالم و آدم نباشد.

منابع کشف هدف خلقت و حکمت آن در نظر سوم: اولا پرسش از آفریدگار آن .ثانیا مشاهده و کشف طبیعت به عنوان موجودی حکیمانه است.

در دیدگاه دینی طبیعت جایگاه انس انسان با حقایق است. به گونه ای که قلب انسانی بتواند به مرور زمان و با تفکّر ناشی از انس با طبیعت از طبیعت عبور کرده و دلبسته ی حقایق گردد و بتواند زندگی خود را در عالمی دیگر بدون حضور طبیعت و با دلبستگی به حقیقت ادامه دهد بنابراین یکی از مسائل اساسی در این بینش اعتقاد به معاد است و همان گونه که آشکار است اعتقاد به زندگی پس از مرگ در نظر دوم جایگاه مشخصی ندارد و به عبارت دیگر از آن اغماض شده است یا ترجیح داده شده که به آن نظر نشود.

در زندگی انسان از این نوع ترجیحات بسیار دیده می شود